خضر که یقین کرده بود موسی دیگر توان صبر و بردباری از این بیشتر را ندارد گفت؛ ای موسی! اینک هنگام فراق و جدایی من و تو رسیده است، ولی قبل از جدا شدن از هم، سرّ آنچه را که توان دیدن و تحملّش را نداشتی برایت نقل می کنم.
آن کشتی را که سوراخ کردم متعلق به انسانهای فقیری بود که در دریا کار می کردند و رزق و روزی خود را از آن بدست می آوردند. این کشتی وسیله کار آنها بود و بدون آن زندگی ایشان ممکن نبود و پادشاه ستمگری در جستجوی کشتی های سالم بود و آنها را به زور از صاحبانش می گرفت و از آن خود می کرد. لذا به اذن خدا تصمیم گرفتم که آن کشتی را معیوب سازم تا به صاحبان آن محبّتی کرده باشم. تا آنگاه که مأموران پادشاه، این کشتی را می بینند به خاطر عیبی که دارد از آن صرف نظر کنند. گرچه این عمل من در ظاهر کار باطلی بود ولی در واقع، مصلحت بود و بوسیله آن گروهی از مستمندان آسوده خاطر شدند و کشتی آنها در امان ماند.
و اما کودکی که او را کشتم، شخصی ناپاک و بدرفتار و همواره موجب آزار و اذیت مردم بود و مردم از او متنفّر و در عذاب بودند، در حالیکه پدر و مادر او مؤمن بودند و چون غریزه پدر بر دوستی فرزند بنا شده است و از حق آنها دفاع می کند، من ترسیدم که
[186]
این تعصب سبب شود که این فرزند، پدر و مادر خویش را نیز بر روش خویش بکشاند و آنان را در وادی کفر و طغیان گرفتار سازد، ناچار به امر خدا او را کشتم تا دین پدر و مادرش حفظ گردد. بنابراین دعا کردم که خداوند فرزندی شایسته و مهربان برای آن دو کرامت کند که از هر نظر بهتر از او باشد.
و اما آن دیواری را که تعمیر کردم به این جهت بود که خدا به من وحی کرده بود که در زیر این دیوار، گنجی متعلق به دو کودک یتیم پنهان است و این گنج را مردی صالح برای دو فرزند خردسالش در آنجا دفن کرده است، من خواستم این دیوار را حفظ کنم تا کودکان یتیم بالغ و بزرگ شوند و گنج خود را که حلال و مختص آنهاست بیرون آورند و بوسیله آن امور زندگی خود را بگذارنند.
البته این را هم بگویم که من این کارها را به علم و اراده خود انجام ندادم، بلکه وحی و ارشاد الهی مرا راهنمایی می کرد و این تأویل آنچه بود که تو صبر و توان آن را نداشتی.
هست حکمتها نهان در مشکلات * در مشقتها بود رمز حیات